ما را دنبال کنید

جستجوگر

موضوعات

  • مهدویت
  • مهدویت 1612
  • آیت الکرسی 3
  • فضیلت صلوات 11
  • فضیلت نماز جمعه 2
  • عکس های دیدنی 32
  • عکس های مذهبی 12
  • گنجینه احادیث 7
  • فضیلت زیازت عاشورا 2
  • قضاوتهای امیر المومنین علی علیه السلام 14
  • ذکر 2
  • نماز 1
  • شگفتیها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان علیه السلام 3
  • خمس 0
  • خاورمیانه و آخر الزمان
  • شام و آخر الزمان 126
  • حجاز و آخر الزمان 95
  • عراق و آخر الزمان 57
  • وهابیت و آخر الزمان 140
  • ایران و آخر الزمان 189
  • یمن و آخر الزمان 52
  • اردن و آخرالزمان 18
  • آخرالزمان و فلسطین 14
  • مصر و آخر الزمان 21
  • فلسطین و آخر الزمان 13
  • یهود و آخر الزمان 24
  • سقوط اسرائیل 19
  • علائم ظهور
  • خروج سفیانی 26
  • خروج خراسانی 6
  • خروچ یمانی 6
  • خسف بیدا 2
  • قتل نفس زکیه 2
  • صیحه ی آسمانی 8
  • مذهبی
  • عاشورا 50
  • امام رضا (ع) 13
  • امام علی علیه السلام 14
  • پیشگوییهای ظهور
  • امام خمینی 7
  • امام خامنه ای 6
  • شاه نعمت الله ولی 1
  • سید احمد علی خسروی 1
  • نوستر آداموس 3
  • علمائ و بزرگان 4
  • آیت الله ناصری 2
  • قرآن 5
  • مبشرات ظهور 9
  • آموزش
  • کتاب
  • عصر ظهور 27
  • الملاحم والفتن يا فتنه وآشوبهاى آخر الزمان 8
  • کتاب غیبت نعمانی(محمد ابن ابراهیم نعمانی ) 1
  • کمال الدین و تما م النعمه(شیخ صدوق) 1
  • آمارگیر

    • :: آمار مطالب
    • کل مطالب : 1686
    • کل نظرات : 134
    • :: آمار کاربران
    • افراد آنلاين : 11
    • تعداد اعضا : 12
    • :: آمار بازديد
    • بازديد امروز : 1,149
    • بازديد ديروز : 153
    • بازديد کننده امروز : 627
    • بازديد کننده ديروز : 86
    • گوگل امروز : 1
    • گوگل ديروز: 0
    • بازديد هفته : 1,302
    • بازديد ماه : 4,058
    • بازديد سال : 16,718
    • بازديد کلي : 366,842
    • :: اطلاعات شما
    • آي پي : 18.191.241.51
    • مرورگر : Safari 5.1
    • سيستم عامل :

    کدهای اختصاصی


    «ای قوم! من شما را به خدایتان فرامی خوانم؛ که او را...» کسی از میان جماعت، با صدای بلند گفت: «او را بپرستیم؟!» ذوالقرنین، سر تواضع فرود آورد و با لبخند گفت: «آری و...» کس دیگری گفت: «و بتهای بزرگمان را کناری نهیم چرا که او یکتاست؟» از لحن سخره آمیز او، همه خندیدند.

    «ای قوم! من شما را به خدایتان فرامی خوانم؛ که او را...» کسی از میان جماعت، با صدای بلند گفت: «او را بپرستیم؟!» ذوالقرنین، سر تواضع فرود آورد و با لبخند گفت: «آری و...» کس دیگری گفت: «و بتهای بزرگمان را کناری نهیم چرا که او یکتاست؟» از لحن سخره آمیز او، همه خندیدند.
    ذوالقرنین سری به نشانه ی تایید فرود آورد و اندوه چشمانش را پر کرد. مردی چماق به دست از بین جماعت راهش را به طرف بنده ی مهربان خدا باز کرد و گفت: «می دانی چرا این جماعت حرفهای تو را از بَرَند؟» ذوالقرنین چیزی نگفت. مرد چماقش را در دست چرخاند و گفت: «مدتی است در میان ما از این سخنان زیاد می گویی. پیش از این نیز از پدرانمان شنیده بودیم که حرفهای بسیاری می زدی. تازه ادعا می کنی که از جهان مردگان بازگشته ای...» همه دوباره خندیدند. مرد با پوزخندی که گوشه ی لبش بود ادامه داد: «امروز که دعوتت را شنیدیم، فهمیدیم که باید حرفمان را با تو یکسره کنیم.» مرد، بی معطلی چوبش را بالا برد و ذوالقرنین، ناخودآگاه، بازوانش را حائل صورتش کرد. چوب بر بازوی او فرود آمد و ناگهان بارانی از سنگهای ریز و درشت و چوبهای کلفت و نازک بر بدنش فرود آمد.
    ذوالقرنین، راهش را به طرف دروازه ی شهر گشود و به سمت آن دوید. وقتی خون آلود و کوفته و کبود، از دروازه گذشت، سنگی به سمت چپ پیشانی اش خورد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
    ***
    ذوالقرنین، خسته و گرسنه از جا برخاست. دستان خشک و خسته اش را بالا گرفت و انگشتانش را باز و بسته کرد. سرش را میان دستانش گرفت. با انگشت برجستگی محسوس دو طرف پیشانی اش را دست کشید. اندیشید که شاید اینبار نیز مثل دفعه ی گذشته، پانصد سال به خواب مرگ فرو رفته باشد. سر به آسمان بلند کرد و فکر کرد: «اگر دوباره بمیرم و زنده شوم، باز هم به سوی تو خواهم خواند.»
    ندایی در دلش می گفت که اینبار مانند دفعات پیش نیست. ذوالقرنین، از جا برخاست و به سمت دروازه ی شهر رفت.
    مدتی در شهر ماند تا به مقام پادشاهی رسید... (1)
    ***
    يَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا (2)
    (و از تو در باره ذوالقرنين مى‏پرسند بگو به زودى چيزى از او براى شما خواهم خواند.)

    ***

    یک نکته ی خواندنی:

    از امير المؤمنين (علیه السلام) پرسيدند: ذو القرنين‏ پيغمبر بود يا پادشاه؟ فرمودند: «نه پيغمبر بود، نه پادشاه؛ بنده ‏اى بود که خدا را دوست مى ‏داشت، خدا هم او را دوست داشت. براى خدا مردم را موعظه مى‏ كرد. خداوند وى را مأمور دعوت قومش كرد، قوم ضربتى‏ به طرف راست پيشانيش زدند، مدتى از نظرها پنهان شد. باز خداوند مأمورش كرد، اين دفعه ضربتى به طرف چپ پيشاني اش زدند. باز مدتى غائب شد. بار سوم كه مبعوث شد، خدا در زمين مكنت و قدرتش داد. در شما هم نظير او هست.»
    در تفسیر سخن امیرالمؤمنین (ع)، آمده است که منظور ایشان از «در شما هم نظیر او هست» خودشان هستند که پس از شهادت زنده می شوند و در دوران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه)، فرمانروایی می کنند. (3)


    پی نوشت:
    1. شیخ حر عاملی، الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة ؛ النص ؛ صص 87-88؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5
    2. سوره کهف، آیات 83، 84
    3. الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة ؛ النص ؛ ص177؛ با استفاده از همان.

    منبع: مستور   


    ارسال نظر

    کد امنیتی رفرش

    نظرات ارسال شده

    ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید:

    مهدویت


    درباره ما

    با ارئه آیات و روایات آخر الزمان امید است قلوب منتظران آن حضرت شاد وآمادگی آنها جهت یاری و جانفشانی در رکاب حضرت حجت (عچ) به حد کمال برسد انشا الله

    نظرسنجی

    تا چه اندازه مطالب سایت برای شما مفید است ؟