ما را دنبال کنید

جستجوگر

موضوعات

  • مهدویت
  • مهدویت 1612
  • آیت الکرسی 3
  • فضیلت صلوات 11
  • فضیلت نماز جمعه 2
  • عکس های دیدنی 32
  • عکس های مذهبی 12
  • گنجینه احادیث 7
  • فضیلت زیازت عاشورا 2
  • قضاوتهای امیر المومنین علی علیه السلام 14
  • ذکر 2
  • نماز 1
  • شگفتیها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان علیه السلام 3
  • خمس 0
  • خاورمیانه و آخر الزمان
  • شام و آخر الزمان 126
  • حجاز و آخر الزمان 95
  • عراق و آخر الزمان 57
  • وهابیت و آخر الزمان 140
  • ایران و آخر الزمان 189
  • یمن و آخر الزمان 52
  • اردن و آخرالزمان 18
  • آخرالزمان و فلسطین 14
  • مصر و آخر الزمان 21
  • فلسطین و آخر الزمان 13
  • یهود و آخر الزمان 24
  • سقوط اسرائیل 19
  • علائم ظهور
  • خروج سفیانی 26
  • خروج خراسانی 6
  • خروچ یمانی 6
  • خسف بیدا 2
  • قتل نفس زکیه 2
  • صیحه ی آسمانی 8
  • مذهبی
  • عاشورا 50
  • امام رضا (ع) 13
  • امام علی علیه السلام 14
  • پیشگوییهای ظهور
  • امام خمینی 7
  • امام خامنه ای 6
  • شاه نعمت الله ولی 1
  • سید احمد علی خسروی 1
  • نوستر آداموس 3
  • علمائ و بزرگان 4
  • آیت الله ناصری 2
  • قرآن 5
  • مبشرات ظهور 9
  • آموزش
  • کتاب
  • عصر ظهور 27
  • الملاحم والفتن يا فتنه وآشوبهاى آخر الزمان 8
  • کتاب غیبت نعمانی(محمد ابن ابراهیم نعمانی ) 1
  • کمال الدین و تما م النعمه(شیخ صدوق) 1
  • آمارگیر

    • :: آمار مطالب
    • کل مطالب : 1686
    • کل نظرات : 134
    • :: آمار کاربران
    • افراد آنلاين : 9
    • تعداد اعضا : 12
    • :: آمار بازديد
    • بازديد امروز : 1,143
    • بازديد ديروز : 153
    • بازديد کننده امروز : 624
    • بازديد کننده ديروز : 86
    • گوگل امروز : 1
    • گوگل ديروز: 0
    • بازديد هفته : 1,296
    • بازديد ماه : 4,052
    • بازديد سال : 16,712
    • بازديد کلي : 366,836
    • :: اطلاعات شما
    • آي پي : 3.147.61.195
    • مرورگر : Safari 5.1
    • سيستم عامل :

    کدهای اختصاصی

    چین و چروک صورت مرد، وقتی که اخمش در هم فرو می رفت، عمیق تر نشان داده می شد. ادریس نبی (علیه السلام)، به شکمش چنگ زد و لرزش پایش را نادیده گرفت. دل ضعفه گرفته بود و هیچ چیز برای خوردن نداشت. چشمهایش سیاهی رفت و بدن نحیفش تلو تلو خوران به سمت دیوار کاهگلی حرکت کرد.

    چین و چروک صورت مرد، وقتی که اخمش در هم فرو می رفت، عمیق تر نشان داده می شد. ادریس نبی (علیه السلام)، به شکمش چنگ زد و لرزش پایش را نادیده گرفت. دل ضعفه گرفته بود و هیچ چیز برای خوردن نداشت. چشمهایش سیاهی رفت و بدن نحیفش تلو تلو خوران به سمت دیوار کاهگلی حرکت کرد.
    وقتی سرگیجه پایان گرفت، خود را مقابل در چوبی کوچکی دید. در زد و در انتظار صاحب خانه، به دیوار تکیه زد. در شهر غریبه بود و غریبه را کسی به خانه راه نمی داد. در به آرامی باز شد و پیرزنی چروکیده و تکیده در مقابل در، به ادریس (ع)، لبخند زد.
    حضرت ادریس (ع)، رو به پیرزن گفت: «از گرسنگی سخت به زحمت افتادم... چیزی برای خوردن داری؟»
    پیرزن، نگاهش را به وصله ی پیراهن ادریس (ع)، دوخت و زیر لب با شرمندگی گفت: «دو قرص نان بیشتر ندارم. در خانه نیز فرزندی دارم که گرسنه است. این دو تکه نان، برای ما دو تاست.»
    ادریس نبی (ع)، زمزمه وار گفت: «نیمی از قرص نان کودکت را سیر می کند. نصف دیگر آن را به من بده؛ همان برای زنده ماندنم کافی است.»
    پیرزن، از مقابل در کنار رفت و ادریس (ع)، وارد شد. کودک نزار و بی حالی، در گوشه ی خانه، زانوانش را در بغل گرفته بود و با ورود غریبه به خانه شان، سرش را با تعجب بالا آورد و به او نگریست. ادریس (ع)، در کنارش نشست و نوازشگرانه بر سرش دستی کشید. پیرزن، لنگان لنگان، دو تکه نان را در ظرف کوچکی گذاشت و در مقابل حضرت ادریس (ع)، قرار داد. پیرزن، در سکوت، قرص نانش را بدست گرفت و ادریس (ع)، قرص دیگر را برداشت تا دو نیم کند.
    به محض آنکه دست ادریس (ع)، به نان خورد، پسربچه از جا جست. مثل ماهی از آب بیرون مانده، چند نفس کشید و در سکوت و با وحشت به قرص نان اشاره کرد. دست ادریس (ع) را چنگ زد و شیونی زد و در دم جان داد. قرص نان از دست پیرزن افتاد. صدای جیغ و واویلایش به آسمان رفت. بر سر ادریس (ع) داد می کشید و می گریست: «تو کشتی اش! تو گفتی نانش را با تو قسمت کند... طفل گرسنه ام از اضطراب جان داد...»
    ادریس (ع)، نترسید. کودک را در آغوش گرفت و سعی کرد از دستان پیرزن دورش کند. آرام گفت: «بی تابی نکن! به اذن خدا زنده اش می کنم.»
    پیرزن هق هق تلخی کرد و آرام گوشه ای نشست. ادریس (ع)، بازوان پسر را در دست گرفت و تکان داد و گفت: «ای روحی از این بدن رفتی، به بدن بازگرد؛ من ادریس پیغبرم.»
    پسر، تکانی خورد و دوباره جان گرفت. صدای گریه ی شادی پیرزن، اتاق را پر کرد.

    ***

    حضرت باقرالعلوم (ع) فرمودند: «حضرت ادريس از شدت گرسنگى بر در خانه ی پيرزنى ايستاد، گفت: غذائى به من بده كه از گرسنگى، سخت در زحمتم‏...» (1)

    پی نوشت:
    1. شیخ حرّ عاملی، الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، النص، صص 129-127؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث 3/5، تولید موسسه نور


    رجعت از عقاید مهم شیعیان و به معنای بازگشت مردگان پیش از واقعه ی قیامت است. در این مطلب برآنیم که به حکایات و روایاتی اشاره کنیم که در آن از بازگشت مردگان در میان اقوام و ملل گذشته بازگو شده است.


    ارسال نظر

    کد امنیتی رفرش

    نظرات ارسال شده

    ممکن است به این موارد نیز علاقه مند باشید:

    مهدویت


    درباره ما

    با ارئه آیات و روایات آخر الزمان امید است قلوب منتظران آن حضرت شاد وآمادگی آنها جهت یاری و جانفشانی در رکاب حضرت حجت (عچ) به حد کمال برسد انشا الله

    نظرسنجی

    تا چه اندازه مطالب سایت برای شما مفید است ؟